مطالب توسط

راز گل

از راست به چپ: نصیری، ناصر رخ، شهید فخرالدین عکاس: محمود محمدی مکان: اردوگاه کرخه زمان: تابستان ۱۳۶۶

از راست به چپ: ردیف بالا: حسین فلاح – ؟ – قویدست – ؟ – سعید غلامی – ؟ – ؟ – ؟ – ؟ – حاج آقا محمدی ردیف پایین: نفر پنجم: شهید فخرالدین

ارتفاعات ماووت

از راست به چپ: ردیف بالا: ؟ – ؟ – شهید تاج الدین – ؟ – شهید اشرف – ؟ – شیرین – ؟ – شهید رجایی- ؟ – شهید سعید رحیمی- ؟ شهید مهدی قائمی – وثوقیان – شهید مهدی تاجیک – شهید گوگونانی ردیف پایین: غلامی – بهارلو – ؟ – ؟ – […]

در منطقه کوزران

بسمه تعالی   ۱۳۶۶/۳/۶   ساعت ۶ بعدازظهر است. بعد از خواندن چند سوره از قرآن در یک قسمت جدا و دور از چادرها در زیر درختان در منطقه سرسبز کوزران نشسته‌ام. گردان شهادت، سخنرانی انصاریان را گذاشته و گردان کمیل هم مصیبت امام حسین و زینب را گذاشته. بادی در این منطقه می‌وزد بین […]

خدایا!

بسمه تعالی خدایا! چه این دنیا بر من تنگ است. به هر جای آن فکر میکنم، احساس دلتنگی در من بیشتر میشود. انگار قفسی شده که من در آن فشرده میشوم و در آن زیادی هستم. خدایا مثل آنکه من سرنوشت برادرم را دارم طی میکنم فقط با این تفاوت که او در راه تو […]

خدایا فقط و فقط تو را میخواهم

الهی! معبودا! محتاجم، فقیرم، بیچاره‌ام‌. کوله بار گناه کمرم را خم کرده است. نظر تو را می‌خواهم، محبت تو را می‌خواهم، رحم تو را می‌خواهم و فقط و فقط تو را و تو را و تو را می‌خواهم. انشاءالله همه به فکر مرگ باشید و به یاد داشته باشید چیزهایی را که حال دارید ممکن […]

ترک اردوگاه کوزران

بسمه تعالی با شما هستم ای کوهها و تپه های کوزران! ای مکان پرخاطره از شهیدان! ای اردوگاه شاهد! ای لحظه عشق و امید! با تو هستم! آیا الان که دارم از تو جدا می شوم و تمامی چادرها و وسایل اردوگاه را جمع کرده و در حال رفتن هستم، بار دیگر، سال بعد تو […]

خدایا ما را در راه نزدیکی به خود منصور بگردان!

بسم الله الان ساعت ۱۱/۵ شب ۶۶/۸/۱۶ به ساختمانهایمان در شهرک باهنر رسیدیم. الحمدلله و صد الحمدلله که سالم از تهران آمدیم و البته اخلاقیات بد تهران که باید دوباره تمامی آنها را در همین مکان دور بریزیم و دوباره و البته هزار بار از خدا تقاضای بخشش از نزدیکی به گناهان کنیم. خدایا تو […]

خدایا قربانت!

بسم الله الرحمن الرحیم «برادرها مسئله‌ای که باید به آن توجه کنند این است که عملیات خیلی نزدیک است و باید خودتان را آماده برای آن کنید … » با گفتن حرفهای دیشب برادر گلستانی در مورد عملیات از همان لحظه گفتن حرف نزدیک بودن عملیات دلم رفت و دلهره عجیبی پیدا کرده بودم تا […]

شهید قلب تاریخ است

بسمه تعالی ای خدا باز هم زنده به طرف تهران می‌رویم! ای خدا! آیا این آخرین بار نیست؟ انشاءلله که چنین باشد. الان در یکی از قهوه‌خانه‌ها سر راه نشسته‌ایم و ساعت ۱/۵ شب است، در ماشین روی پای مهدی عزیزم خوابیده بودم و او هم به طور معذبی خوابیده بود و نگذاشته بود که من […]