به یاد شهید صادق مهدی برزی

به روایت مادر شهید

بسم الرب الشهداء والصدیقین

sadegh

میدانیم که جهاد و مجاهدت در راه اسلام ناب محمدی از وظایف واجب مؤمنین است و هر مؤمن و مؤمنه‌ای این را بر خود فرض می‌داند که هر چه در توان دارد مخلصانه عمل کند و به آیه مبارکه «واعدوا لهم ما استطعتم من قوه» احترام نماید و اینکه در دین پاک و نورانی ما مسلمین و مؤمنین که خدای عزو‌جل فرموده‌اند که دین کامل است و جز این دین پذیرفته نیست و ما هم با تمام وجود به آن ایمان داریم و شهدای والامقام اسلام هم با عمل زیبای خود و با لبیک به ندای رهبر کبیرمان حضرت امام خمینی (ره) علیه تمام جهانیان ندا دادند که بیایید به سوی این دین کامل و دنیا و آخرت خود را دریابید.

شهید صادق هم به فضل الهی یکی ازهمان مجاهدانی بود که به درجه عظمای شهادت نائل آمد و یکی از همان کسانی بود که امام عزیزمان فرموده بودند سربازان من در گهواره‌ها هستند و ایشان از دوران کودکی اعمال شایسته‌ای داشتند و با وجود جثه کوچک و سن کم در رعایت مسائل اسلام دقت داشتند و بسیار هم شجاع بودند که خود یکی از صفات مؤمنین است و با زمینه ایمان عالی و عشق به راه پاک سالار شهدا، آقا اباعبدالله الحسین (ع)، از شروع انقلاب در تظاهرات و کارهای جمعی که لازم بود شرکت می‌کردند.

ایشان سال سوم دبیرستان بودند و یک ماه از آغاز سال تحصیلی نگذشته بود که فرمودند دیگر نمی‌توانم درس بخوانم، امام فرموده‌اند جبهه‌ها را پر کنید. ایشان که از قبل عضو بسیج بودند، برای دوره آموزشی به پادگان امام حسین (ع) رفتند و سپس به جبهه اعزام شدند و بعد از یک دوره کوتاه مرخصی و بازگشت به جبهه به درجه رفیع شهادت نائل شدند.

دوستانشان بسیار از ایشان تعریف می‌کردند و یکی از آنان به نام آقای احمد سویزی نیز بعد از شهادت ایشان می‌گفتند که آنقدر به جبهه می‌روم تا به ایشان برسم که البته چند ماه پس از صادق شهید شدند.

آقای احمد زارع نیز که یکی دیگر از دوستان صادق بود می‌گفت که صادق به درجه یقین رسیده بود و یکبار که یکی از همرزمان ایشان سردرد شدید گرفته بود، پس از قرائت سوره یس توسط صادق بهبود می‌یابد.

امیدوارم همگی ما تا آخرین نفس و آخرین قطره خون بر راه پاک شهدا استوار بمانیم.

انشالله

به یاد شهیدان مهدی برزی

به مناسبت سالگرد شهادت داداش فخرالدین عزیزم

به قلم: دکتر داریوش مهدی برزی (برادر بزرگمون)

DSC04652

پدر خدا بیامرزمون حاج حسین مهدی برزی

داداشی ها از راست به چپ: داریوش (کاظم)، فخرالدین، صادق

“به نام خدای مهربان”

از شهیدان سخن گفتن و توصیف احوالات ایشان برای ما بازماندگان بسیار مشکل است و تنها خداست که مقام شهیدان را به خوبی می‌شناسد. البته برای همه، درک خصوصیات شهیدان در حد مقدوراتِ لازم میباشد و الگوپذیری از این رستگاران شاهد به استعلای روحی ما کمک خواهد کرد؛ گرچه درک روحیات آنان برای ما دنیازدگان مشکل است ولی آب دریا را اگر هم نتوان کشید، به قدر تشنگی باید چشید. لذا به عنوان برادری قاصر و عقب‌مانده از کاروان شهدا چند سطری در وصف دو شهید والامقام صادق و فخرالدین مهدی برزی می‌نگارم به این امید که مطالب آن بتواند چراغی رهنمون راهمان در مسیر الهی باشد.

شهید صادق مهدی برزی، بزرگِ شهیدان خانواده مهدی برزی بود. نوجوانی با جثه لاغر اما اراده ای قوی و پرتوان که از دوران کودکی با وجود ضعف جسمانی، دارای قدرت روحی بالایی بود و با سخت کوشی فراوان از هیچ مانعی در راه رشد و تکامل خود نمی‌هراسید و با تلاش بسیار در علم‌آموزی و کسب اخلاق نیکو، جزء بهترین دانش‌آموزان مدرسه خود بود و در هیئت‌های دینی، فعالیت‌های مذهبی فراوانی انجام می داد. زمانی که احساس تکلیف برای جبهه رفتن نمود، با وجود سن کم، خود را به جبهه رسانید و با پشتکاری مثال‌زدنی، الگوی خوبی برای بسیاری از دوستان و آشنایان خود گردید.

صادق هیچگاه از سخت ترین تمرینات آموزشی و شرایط نامناسب منطقه ابایی نداشت و کوچک‌ترین شکایتی نمی‌کرد و بدنش پر از آثار صدمات ناشی از آموزش‌های سخت نظامی بود. خداوند نیز او را به دلیل اخلاص فراوانش برگزید و در عملیات والفجر یک در ناحیه فکه (چنانه) جنوب کشور به لقاءالله رسانید. اثر عمیق دین‌داری و تلاش مخلصانه او در راه خدا تا سال‌ها در رفتار و سکنات همرزمان او نظیر شهید سویزی مشهود بود. در نهایت آنان نیز با جهاد مداوم خود به درجه والای شهادت رسیدند.

شهید فخرالدین مهدی برزی نیز پنج سال بعد از برادرش شهید صادق در سن هفده سالگی به جبهه رفت و مانند او عمری کوتاه اما پربرکت داشت. از او نقل شده است که هنگام اعزام به یکی از عملیات‌های جنگی گفته بود که اگر همه کارهای ما، حتی غذاخوردن ما برای خدا باشد، آنگاه به راه راست هدایت شده‌ایم. شهید فخرالدین اذان‌گوی گردان حمزه و به استناد همرزمانش از الگوهای ناب بسیجیان و پاسداران اسلام بود که در خودسازی و خدمتگذاری به بسیجیان پیشرو و در هنگام عملیات جنگی پیشگام رزمندگان بود و در نهایت در عملیات بیت المقدس دو در منطقه ی ماووت غرب به آرزوی دیرینه خود رسید و الگویی برای دوستان و جوانان فامیل نظیر شهید جعفری زواره گردید.

آنان قبل از آنکه دنیا بتواند آن‌ها را به خود وابسته کند، دل از دنیا برکندند و به عقبی نظر افکندند و جمال و رحمت پروردگار، آنان را چنان به خود مجذوب کرد که تمام دنیا را به ماسوی افکندند و سختی و رنج چند روزه دنیا را در راه وصال معشوق ازلی تحمل کرده، جان فدای دوست نمودند و بدین سان به سعادت ابدی رسیدند.

اگر ما شهدا را نشناختیم چه باک که خدایشان آنان را شناخت و از بوستان دنیا آنها را گلچین کرد و در بهشت مخصوص خویش ماوا داد. خوشا به حالشان و درجات والای ایمانشان. امید که ما نیز از پویندگان و رهروان شایسته آن عزیزان شاهد باشیم.

داریوش مهدی برزی، استادیار دانشگاه شاهد

برای کسب اطلاعات بیشتر از زندگی این دو شهید به وب سایت شهیدان مهدی برزی shahidan.mehdibarzi.ir مراجعه نمایید.

رمضان به یاد تو

ورود به ماه مبارک رمضان همیشه منو یاد سفره‌های صمیمی افطار سال ۶۱ میندازه که تو ایوون نسبتا پهن خونه زیر درخت مو فرش پهن می‌کردیم و سماور و …
تنها چیزی که خیلی واضح تو ذهنم مونده غیبت همیشگی داداش صادق موقع اذان مغرب از سفره افطار بود و تعجب همیشگی من که تو اون روزای طولانی و گرم که دم افطار به هیچ چیز جز رفع تشنگی فکر نمیکردم چه جوری صادق اول نمازش رو میخوند و بعد میومد روزه اش رو افطار می‌کرد.
البته این کار رو تقریبا همه اعضای خانواده (به جز من) گاه و بیگاه انجام میدادن اما صادق همیشه همیشه اول سفره افطار غیبت میخورد و …
همه میگفتن اصلا صادق با همه عالم و آدم فرق می‌کنه. نمازهای اول وقت، طولانی و با توجه قلبی‌اش زبانزد همه دوست و فامیل بود و من هنوز نتونستم بفهمم تو اون نمازهای قشنگش با خدا چی می‌گفت و اصلا چه حسی پیدا می‌کرد که اونو هیچ وقت با هیچ چیز عوض نکرد.
برای اونایی که صادق رو خیلی نمیشناختن شاید خالی از لطف نباشه که بگم صادق کمتر از سه ماه پس از اولین حضورش تو جبهه (در فروردین ۱۳۶۲) و در سن ۱۷ سالگی مفقودالاثر شد و چند سال پس از شهادت فخرالدین توسط گروه تفحص تنها چند قطعه از استخوانهای بدنش برگشت که از روی پلاک و لباس و جانمازش شناسایی شد و نزدیک فخرالدین به خاک سپرده شد.
از خصوصیات اخلاقی‌اش تا جایی که یادم میاد این بود که خیلی منظم و مرتب بود و در انجام اصول و فروع دین بسیار پایداری داشت و مهربون و باگذشت بود و خلاصه یه الگوی خوب بود برای خوب زندگی کردن و یه الگوی خوب موند برای ما تا ابد.
یادش گرامی

وصیت نامه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

آخرین وصیت نامه شهید

فَمَن کَانَ یَرجُوا لِقاءَ رَبَّه فَلیَعمَل عَمَل صالِحاً وَ لا یُشرِک بِعِبادَه رَبِّه اَحَداَ                      «قرآن کریم»

پس کسی که امید لقاء پروردگارش را دارد، پس عمل شایسته انجام دهد و در عبادت پروردگارش هیچکس را شریک قرار ندهد.

شهادت فخر ما و فخر اولیاء ماست.      «امام خمینی»

مرگ ارمغان مؤمن است.     «رسول اکرم (ص)»

با سلام بر او که جز او حجتی بر خلق دیگر نمانده همان حجت خدا، همان امید اولیاء و همان عصاره پیام انبیاء و اوصیاء مهدی موعود (عج) و با سلام بر پیر جماران، آن عارف دل شکسته و ادامه مطلب

و اذا اصابتهم مصیبه قالوا انالله و انا الیه راجعون

بسم الله الرحمن الرحیم

واذا اصابتهم مصیبه قالوا انا الله و انا الیه راجعون

پدر، مادر، برادران و خواهر عزیزم! شما باید بدانید که مرگ حق است و همه باید روزی دنیای فانی را ترک کنند. پس شما هم برای مرگ من ناراحت نباشید و به خواست خدا تسلیم شوید.

چون من خیلی گناهکارم و از ثواب دستم تهی است هر جمعه برایم دعا کنید. مادر عزیزم! مرا ببخش که به حرفهایت گوش نکردم ولی خوب حال که دستم از دنیا کوتاه است، کاری نمی‌توانم بکنم. در زندگی همواره به یاد خدا باشید و برای نفس و مصلحت نفستان گناه نکنید که آن دنیا باید جواب گناهانتان را بدهید. اموال و وسایلی که دارم به هر شکلی بهتر است، مصرف کنید.

ادامه مطلب

خدایا! رهایم کن

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

از ابتدایی که ما به جبهه آورده‌اند تا به حال که این مقاله را می‌نویسم ۲۹ روز یا تقریباً یک ماه می‌گذرد. در این مدت :

حدود ۶ روز در پادگان دوکوهه سرگردان بودیم. پس از آن ما را به چنانه و مستقیماً به خط اعزام کردند و مدت ۵ روز در خط حالت پدافندی داشتیم و پس از آن به مدت ۸ روز مرخصی گرفتیم و پس از آن تا الان مدت ۱۰ روز است که در پادگان دوکوهه هستیم. دو روز قبل ما را تجهیز کردند و اکنون تکلیف ما هنوز معلوم نشده است ولی چه می‌توان کرد. روحیه‌ها و رفتارها و غیره. آه خدایا مرا از این همه کثافات رها کن.

یا الله.

زیر آماج خمپاره های دشمن

بسم الرب الشهداء بسم الله القاصم الجبارین و ناصر المستضعفین

اکنون که این را می‌نویسم زیر آماج خمپاره‌های دشمنیم و هر لحظه انتظار فرود آمدن یک خمپاره را می‌کشیم. خدایا من از تو می‌خواهم مرا آنگونه که شایسته است بمیرانی و به من اجازه خدمت به اسلام و نیز نابودی صدامیان را بدهی

آمین

۲۶/۱۱/۶۱

بی برنامگی=هدردادن نیروی انسانی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

اینبار پس از برخورد بسیار با حوادث به این نتیجه رسیدم که بی‌برنامه بودن باعث هدر دادن نیروهای انسان می‌شود. آیا در آن عالم و دنیا که از گوش و چشم و قلب و غیره سؤال می‌کنند آیا از عمری که خدا بخشیده سؤال نمی‌شود که آیا عمرت را می‌توانستی در راه بهتری صرف کنی و چرا نکردی؟ و غیره؟؟؟ البته که سؤال می‌شود. آیا من که تا به حال بیشتر عمرم را به بطالت گذرانده‌ام نباید پند بگیرم؟

الم یأن للذین امنوا ان یخشع قلوبهم عن ذکر الله

تصمیم گیری

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و من همزات الشیاطین

بسم الله الرحمن الرحیم

۲۷/۱۰/۶۱

اکنون که این مقاله را می‌نویسم ۴۹ روز از ورود ما به پادگان ولی عصر «عج» می‌گذرد، قرار بود که ۴۵ روز در این پادگان برای حفاظت باشیم و در حالی که برای بسیاری از هم دوره‌های ما در مناطق مختلف از جمله جماران نیرو آمده و آنها اعزام به جبهه شده‌اند در حالیکه اکنون که من این مقاله را می‌نویسم و هیچگونه خبر قطعی در مورد اعزام ما به جبهه بدست ما نرسیده است. اکنون حدود دو ماه و ۱۷ روز از دوره بسیج می‌گذرد و حدود ۱۳ روز دیگر این دوره به پایان می‌رسد و بعد از آن اگر نیرو برای ما بیاید باید برای به جبهه اعزام مجدد نمایم. خدایا من نمی‌دانم الان تکلیفم در این موقعیت چیست؟ آیا باید پس از پایان دوره مستقیما به درس بپردازم یا اینکه اعزام مجدد کنم و به جبهه بروم؟ خدایا مرا در این دو راهی که سرگردان هستم هدایت کن. خدایا اگر چه من در راهت جهاد نکرده‌ام ولی از تو می‌خواهم به من لطف کنی و راه‌هایت را به من بنمایانی (والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا) در صورت رفتن به جبهه و عدم اعزام مجدد)

ادامه مطلب

خدایا به من اخلاص بده!

بسمه تعالی

اکنون که دو ماه و ۷ روز از آمدن من از خانه به قصد جبهه می‌گذرد می‌خواهم کمی در مورد این مراحل حرف بزنم:

در پادگان امام حسین (ع) یا پادگان شهدای مخلص باید بگویم که اثرش بر من مانند از بین بردن پوسته تخم مرغ بود و من پس از ورود به پادگان ولیعصر «عج» حس کردم که به یک دنیای جدید پا گذاردم ولی خوب اگر مستقیما به جبهه اعزام می‌شدم، آن آمادگی لازم را برای این عمل نداشتم. پیامبر اسلام هم خدا به او دستور می‌دهد چون ما وحی عظیم و بار سنگینی را به تو نازل کردیم باید نماز شب را حتماً به جا آوری (مضمون) و بر وی این عبادت عظیم (ازنظر روحی و معنوی) را واجب می‌گرداند و من نیز پس از خروج از پادگان امام حسین (ع) به هوش آمدم اما اینکه پس از آن وظیفه من بود که این فرصت الهی را در پادگان ولی عصر «عج» خدای تبارک و تعالی به من داده بود، بهره کافی را ببرم ولی من مانند همیشه که هیچگاه شکرگزار نبوده‌ام این بار نیز با تلف کردن وقت و نیز به جای پیشرفت، عقب‌روی را آغاز کردم و اکنون من بدبخت و بنده حقیر نزد خدا آنقدر شرمنده‌ام که نمی‌دانم که چگونه به درگاه خدا روی بیاورم. ولی نه! رحمت خدا بی منتهاست و من هم به آن چشم دوخته‌ام اما ادامه مطلب

تسلط بر نفس

بسم العزیز

آنچه که من به تازگی جدا از بقیه مسائل تجربه کرده‌ام این است که یکی از مهمترین علل برای اینکه انسان در نماز و ادعیه و غیره خیلی کم حضور قلب پیدا می‌کند و یا اصلاً پیدا نمی‌کند این است که مادیات را هدف خویش قرارداده است خصوصا در مسئله خوردن و آشامیدن اگر کسی از صبح برمی‌خیزد به فکر این باشد که صبحانه چه غذایی بخورد و کدام را بخورد و بعد از آن چه در ناهار و چه در شام  و غیره و مهمتر اینکه چقدر بخورد. یک مسئله اینجاست که انسان اگر بر نفس خودش مسلط نباشد حتی در خوردن و آشامیدن هم بر خودش مسلط نیست.

ادامه مطلب

الهی رضیت برضائک

بسم العلیم

اکنون که این مقاله را می‌نویسم ۹ آذر است. پس از پایان دوره آموزش ما را به پادگان امام حسن «ع» بردند و شب را در آنجا بودیم. سپس فردا ما را به پادگان ولی عصر «عج» آوردند. رفتن ما به جبهه انشاءالله ۵/۱ تا ۲ ماه دیگر است زیرا طبق برنامه سپاه احتیاج به حفاظت از مناطق مهمی چون پادگان‌ها و غیره بود و به همین علت حداقل نیمی از دوره جبهه ما برای حفاظت آوردند و تقریباً ۹۰%  ما را برای حافظت و ۱۰% را برای جبهه انتخاب کردند. خدایا این خواست تو بود، شاید صلاح ما در این است که هنوز هم اینجا باشیم. شاید ما هنوز به خودسازی احتیاج داشته باشیم (که خودسازی نکرده‌ایم). اِلهِی رَضیتُ بِرِضائِک. ولی با این حال این جا از نظر آسایش و رفاه سطح بسیار بالایی دارد و ما فقط ۶ ساعت از روز را به حفاظت و پاس می‌گذرانیم. اکنون که روز اول حفاظت ماست من تا به حال ۴ ساعت پاس داده‌ام و ۲ ساعت دیگر پاس مانده است.

ادامه مطلب

چهره نورانی برای نماز شب خوان واقعی

بسم الله الرحمن الرحیم

الان که این مقاله را می‌نویسم ۲۵ روز دوره آموزش ما در پادگان امام حسین در حال اتمام است. این پادگان از نظر آموزشی هم روی جنبه معنوی و عقیدتی بر روی بچه‌هایی که از چهره اکثر آنها نور می‌بارد (کسی که نماز شب را برای خدا به جا ‌آورد خدا هم چهره او را نورانی می‌گرداند) کار می‌کند و هم جنبه مادی برای مقابله با دشمنان قرآن (و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه) بچه‌ها را آماده نبرد با متجاوزین کافر می‌کند. هر لحظه و هر تکه و گوشه این جا درس است. این حرف یکی از برادران را فراموش نمی‌کنم که گفت اگر اینجا خودتان را نسازید خود را دیگر نمی‌توانید بسازید ولی آیا من در تقریباً دوره آموزش خود را ساخته‌ام؟؟ جواب  آن یک کلمه بیشتر نیست و آن اینکه آنطور هنوز «نه».

ادامه مطلب

خدایا! من دیگر طاقت دوری تو را ندارم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

۶۱/۸/۲۴

اکنون ۲ هفته از دوره آموزش ما برای اعزام به جبهه می‌گذرد.  خدایا من در مکانی آمده‌ام که حتی تصور آن را هم نمی‌کردم. مکانی که می‌خوابم شاید جای چند شهید باشد. خدایا آیا من لایق آن هستم که به جای چند شهید بنشینم و یا پای در جای پای شهدا بگذارم؟ خدایا آیا من می‌توانم که به جای کسانی گام بردارم که هدفشان لقای تو بود و اکنون نیز به مقصودشان رسیده‌اند؟ خدایا آیا لیاقت این کار در من پیدا شده؟ و یا هنوز در منجلاب بدبختیها غرق هستم؟

ادامه مطلب