شهید قلب تاریخ است
/۰ دیدگاه /در دست نوشته /توسط مهدی برزیبسمه تعالی
ای خدا باز هم زنده به طرف تهران میرویم! ای خدا! آیا این آخرین بار نیست؟ انشاءلله که چنین باشد. الان در یکی از قهوهخانهها سر راه نشستهایم و ساعت ۱/۵ شب است، در ماشین روی پای مهدی عزیزم خوابیده بودم و او هم به طور معذبی خوابیده بود و نگذاشته بود که من بیدار شوم.
خداوند به او اجر عظیم عنایت کند که چقدر جداً داداش خوبی برای من است. همه کارش الگوست. قبل از خواب در مورد شهدا حرف میزدم و او چه حرفها از شهدا میزد. از مظلومیت شهدا و زجرهای ایشان که میگفت من یک شهید را ندیدهام مگر این که با مشکلات همواره در حال دست و پنجه نرم کردن بوده یا در مورد دوستان شهیدش چنین میگفت و از اینکه بسیاری از دوستان نزدیکش شهید شده بودند میگفت و از زحمتهایشان میگفت.
آری از شهدا، از اینها که هر گاه میمیرند با مرگ خود عده ای را به جبهه میکشانند و خونشان گریبانگیر دوستانشان است. به قول شهید مطهری شهید قلب تاریخ است که با مرگ خود خون به رگهای جامعه میدهد و همین خونها باعث جوشش جامعه میشود و انقلابی ایجاد میکند.
والسلام
۱۳۶۶/۹/۳۰
خدایا! قربانت
/۰ دیدگاه /در دست نوشته /توسط مهدی برزیبسم الله الرحمن الرحیم
«برادرها مسئلهای که باید به آن توجه کنند این است که عملیات خیلی نزدیک است و باید خودتان را آماده برای آن کنید … »
با گفتن حرفهای دیشب برادر گلستانی در مورد عملیات از همان لحظه گفتن حرف نزدیک بودن عملیات دلم رفت و دلهره عجیبی پیدا کرده بودم تا آنکه بالاخره با مشغولیت فکری زیادی که پیدا کرده بودم در مورد اینکه هیچ نه آمادگی جسمانی و نه آمادگی معنوی دارم نماز صبح و قبل از آن نماز شب و زیارت عاشورا را خوانده و برای صبحگاه به خط شده و با گردان به صبحگاه لشگر رفتیم و بعد از صبحگاه لشگری شروع به دویدن با گردان کردیم و در حین دویدن باز هم در همین افکار بودم و خیره شده بودم به طلوع زیبای خورشید که خیلی سرخی میزد از میان ابرها.
خدایا! در راه نزدیکی به خود ما را منصور بگردان
/۰ دیدگاه /در دست نوشته /توسط مهدی برزیبسم الله
الان ساعت ۱۱/۵ شب ۶۶/۸/۱۶ به ساختمانهایمان در شهرک باهنر رسیدیم. الحمدلله و صد الحمدلله که سالم از تهران آمدیم و البته اخلاقیات بد تهران که باید دوباره تمامی آنها را در همین مکان دور بریزیم و دوباره و البته هزار بار از خدا تقاضای بخشش از نزدیکی به گناهان کنیم.
خدایا تو خود ما را ببخش و در راه نزدیکی به خود ما را منصور بگردان و در فرجش تعجیل عنایت فرما.
والسلام
برزی
ترک اردوگاه کوزران
/۰ دیدگاه /در دست نوشته /توسط مهدی برزیبسمه تعالی
با شما هستم ای کوهها و تپه های کوزران! ای مکان پرخاطره از شهیدان! ای اردوگاه شاهد! ای لحظه عشق و امید! با تو هستم!
آیا الان که دارم از تو جدا می شوم و تمامی چادرها و وسایل اردوگاه را جمع کرده و در حال رفتن هستم، بار دیگر، سال بعد تو را باز هم ملاقات خواهم کرد؟ آیا با نگاه بر تو به یاد چه کسان و دوستان شهیدم خواهم افتاد؟ و چه آه ها و حسرت ها خواهم خورد؟ یا آنکه هنگامی که سال بعد بچه ها آمدند من زیر خاک خواهم بود و با دست خالی در آن دنیا حسرت خواهم خورد و آه خواهم کشید؟
والسلام
درحال بازگشت و ترک اردوگاه کوزران
۱۳۶۶/۷/۲۹
الهی! فقط و فقط تو را می خواهم
/۰ دیدگاه /در دست نوشته /توسط مهدی برزیالهی! معبودا! محتاجم، فقیرم، بیچارهام. کوله بار گناه کمرم را خم کرده است. نظر تو را میخواهم، محبت تو را میخواهم، رحم تو را میخواهم و فقط و فقط تو را و تو را و تو را میخواهم.
انشاءالله همه به فکر مرگ باشید و به یاد داشته باشید چیزهایی را که حال دارید ممکن است در آینده دور یا نزدیک از دست بدهید و هر لحظه آماده باشید که خداوند ما را عبث نیافریده و هر لحظه در امتحان و آزمایش به سر میبریم.
از خداوند پیروزی و روسفیدی در امتحانات الهی را هم برای شما و هم برای خودم خواستارم.
خدایا!
/۰ دیدگاه /در دست نوشته /توسط مهدی برزیبسمه تعالی
خدایا! چه این دنیا بر من تنگ است. به هر جای آن فکر میکنم، احساس دلتنگی در من بیشتر میشود. انگار قفسی شده که من در آن فشرده میشوم و در آن زیادی هستم.
خدایا مثل آنکه من سرنوشت برادرم را دارم طی میکنم فقط با این تفاوت که او در راه تو رفت و من باید در راه غیر تو بروم زیرا که قلب من فشرده از گناهان کبیره و صغیره و غیره است. پس تو خود مر از این جامعه های آلوده به فساد اخلاقی به سوی جبهه ها سوق بده که دارم دیگر از این دلتنگی خفه میشوم. پس تا جامعه مرا مثل خود نکرده مرا نجات بده. نجات.
۱۳۶۴/۷/۲۲
در منطقه کوزران
/۰ دیدگاه /در دست نوشته /توسط مهدی برزی۱۳۶۶/۳/۶
ساعت ۶ بعدازظهر است. بعد از خواندن چند سوره از قرآن در یک قسمت جدا و دور از چادرها در زیر درختان در منطقه سرسبز کوزران نشستهام. گردان شهادت، سخنرانی انصاریان را گذاشته و گردان کمیل هم مصیبت امام حسین و زینب را گذاشته.
بادی در این منطقه میوزد بین نسیم و باد تند و بین درختان میپیچد و هوا نیمه روشن است. هوا نیمه ابری است. گاهی باد تند میشود و سردم میشود و دلم گرفته. به یاد صادق میافتم که در این گردان بود. چه رنجها کشید و چقدر مقامش عالی است، با آن معنویت، خدا مقامش را عالی کند!
به یاد شهید مفقود احمدیزاده می افتم چقدر دوست خوبی بود و میدانم که خیلی از این تنهاییهایی که من به آن رسیده ام او داشته. به یاد خندههای زیبایش می افتم، چقدر زیبا میخندید و چه یار خوبی بود. بیاد شهید مظلوم قهرمانی میافتم که چقدر ساده و بیریا بود و چقدر راحت شهید شد. تیر خورد توی شقیقهاش و از آن طرف درآمد. جداً خدا چقدر زود راحتش کرد. از رنجهایی که ناخودآگاه بعدها به او از شهادت دوستان و از تنهاییها میرسید. به یاد شهید گلقندشتی میافتم. چه قدر زجر کشید و اسطوره مقاومت بود، با آن کم سخن گوییاش و روح آرامش؛ و به دنبال او به یاد شهید کمگوی و خداجوی و انسان بزرگ شهید زندیه میافتم با آن هیکل کوچکش و چهره زیبایش. حالا گردان نوار منصور را میگذارد و دلم را آشوب میکند، دلم گرفته که چرا من اینجایم و هنوز …
وصیت نامه
/۱ دیدگاه/در وصیت نامه /توسط مهدی برزی
«چه خوبست که زندگیمان را با قرآن تطبیق دهیم،
قرآنی که از جانب پروردگار و خالق رئوف است،
هر طور که او خواست، همانطور شویم
و هر چه رضای او بود همان را انجام دهیم.»