مرد عمل و کارزار
به روایت: مهدی صاحبقرانی
سلام، سلام برشهیدان راه حق، سلام برتو ای عاشق حق که هرچه توان داشتی گذاشتی تا زودتر از این دنیا جداشی، ثانیهها، دقیقهها و….نتونستند جلوی حرکتتو بگیرند.
تو حتی ازاونا هم جلوتر بودی، خیلی ها توهمون زمانه عشق وایثار هم چیزی عایدشون نشد چون دنیا براشون دنیا بود!!! اما داداشیِ من این دنیا براش کوچیک بود، اون تمام تلاششو میکرد تا از هر موقعییتی برای خودش موقعییت طلایی ایجاد کنه به مصداق آیه شریفه السابقون والسابقون، اولئک المقربون…
داداشی من هر فرصتی رو که گیر میاورد برای خودش مغتنم میشمرد، از لحظه لحظههای حضورش تو جبهه استفاده میکرد، گویی دیگر این لحظات برگشتنی نیستند، چرا که حضورش دراین مکان مقدس به راحتی براش به وجود نیامده بود، با اینکه داداش بزرگترش هم تو همین راه به درجه شهادت نایل شده بود وحتی بدن مطهرش تا اون موقع در جبهه مونده بود، باتلاش زیادی تونسته بود بادر نظر گرفتن این موقعیت، خودشو به دیگر رزمندگان برسونه وبه همین خاطر قدر لحظات موندن در کنار یاران بی ادعا براش پر واضح از اهمیت بسزایی برخوردار بود. اون فهمیده بود که مال این دنیا نیست، اون میدونست که باید خودشو برای یه سفر طولانی آماده کنه، داداشی کوچولوی من با اون جثه کوچکش ، با دلی بزرگ و قلبی مطمئن مصداق آیه شریفه یا ایتها النفس المطمئنه… به دنبال رسیدن به حق بود، به همین خاطر درجبهه از کوچکترین کار تا بزرگترین آن برایش فرقی نداشت، وقتی تو خط مقدم بود باسری نترس مقابل دشمن می ایستاد … و در زمان حضور دراردوگاه نیز با قلبی پراز مهر ومحبت کارهایی رو که خیلی از بچه ها حال نداشتند یا به نوعی تنبلی میکردند بامتانت انجام میداد.
مثل همون عکس که درحال شستن ظروف هستند، این گوشه ای از خدمات اون وخیل عظیم از رزمندگان در جبهه بود،من یادمه که داداشی من قبل از شهادتش هم این سری کارهارو با عشق وجون انجام می داد. اون روزای سرد و برفی که از سرمای ۲۰ درجه زیر صفر تو اون کوهستانهای سرد و خاموش، وقتی تو چادرهامون میخوابیدیم و از سرما لایه نازکی از یخ از نفس کشیدنمون بالای سرمون ایجاد میشد، اون موقع بود که داداشی با چند تن از همرزماش از خواب بیدار میشدند و از چادر بیرون میزدند، چرا؟
عجله نکنید. الان میگم…… براتون گفتم! ارسرمای ۲۰ درجه یا شایدم بیشتر که همه چی منجمد میشد، خوب آبی رو هم که ما برای مصرف شرب و شستشو داشتیم از این امر مستثنی نبود، اونم یخ میزد، در هر حال برای اینکه رزمندگان بتونند وضو بسازند و…. مهدی عزیزم با اون چند نفر دیگه تو اون سرما ساعت ۲ نصف شب از خواب بیدار میشدند وبا تلاش وکوشش تموم هیزم جمع میکردن وبا شور وشوق آتیش بزرگی رو فراهم میکردند که این یخا آب بشه وآماده بشه تا بچه ها وقتی از خواب پا میشن به آب دسترسی داشته باشند ،این خاطره رو گفتم تا شما خودتون قضاوت کنید :تو اون سرما و……. کی مرد عمل و کارزاره؟!
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.