سردار شجاع دلیر و محبوب من
یکشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۶۵
عملیات والفجر ۸ ، جاده فاو – ام القصر
قبل از ظهر بود که حاج “محمود امینی”، فرمانده گردان حمزه و حاج رضا دستواره معاون لشکر، آمدند جلو تا از نزدیک اوضاع را زیر نظر بگیرند. انگار نه انگار که در خط هستند و هر آن امکان دارد دشمن با قناصه یا خمپاره هدف بگیردشان. بیپروا بالای خاکریز رفتند و در آن روشنایی روز، مقابل دشمن قد علم کرده و با دوربین منطقه را چک کردند. با وجود آتش خمپارهی ۶۰ و تیرهای تکتیراندازان که از بالای سرمان میگذشت، برای آنان هیچ اتفاقی نیفتاد. وقتی به حاج رضا گفتم: حاجی جون مواظب باش … اینجا تکتیرانداز زیاد داره …
دستواره خندید و گفت: غلط کردن که بزنن … مگه شهر هرته … تو برو پایین مواظب خودت باش …
سردار شجاع دلیر و محبوب من
یکشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۶۵
عملیات والفجر ۸ ، جاده فاو – ام القصر
قبل از ظهر بود که حاج “محمود امینی”، فرمانده گردان حمزه و حاج رضا دستواره معاون لشکر، آمدند جلو تا از نزدیک اوضاع را زیر نظر بگیرند. انگار نه انگار که در خط هستند و هر آن امکان دارد دشمن با قناصه یا خمپاره هدف بگیردشان. بیپروا بالای خاکریز رفتند و در آن روشنایی روز، مقابل دشمن قد علم کرده و با دوربین منطقه را چک کردند. با وجود آتش خمپارهی ۶۰ و تیرهای تکتیراندازان که از بالای سرمان میگذشت، برای آنان هیچ اتفاقی نیفتاد. وقتی به حاج رضا گفتم: حاجی جون مواظب باش … اینجا تکتیرانداز زیاد داره …
دستواره خندید و گفت: غلط کردن که بزنن … مگه شهر هرته … تو برو پایین مواظب خودت باش …