خدایا قربانت!
بسم الله الرحمن الرحیم
«برادرها مسئلهای که باید به آن توجه کنند این است که عملیات خیلی نزدیک است و باید خودتان را آماده برای آن کنید … »
با گفتن حرفهای دیشب برادر گلستانی در مورد عملیات از همان لحظه گفتن حرف نزدیک بودن عملیات دلم رفت و دلهره عجیبی پیدا کرده بودم تا آنکه بالاخره با مشغولیت فکری زیادی که پیدا کرده بودم در مورد اینکه هیچ نه آمادگی جسمانی و نه آمادگی معنوی دارم نماز صبح و قبل از آن نماز شب و زیارت عاشورا را خوانده و برای صبحگاه به خط شده و با گردان به صبحگاه لشگر رفتیم و بعد از صبحگاه لشگری شروع به دویدن با گردان کردیم و در حین دویدن باز هم در همین افکار بودم و خیره شده بودم به طلوع زیبای خورشید که خیلی سرخی میزد از میان ابرها.
ناگهان در این بین که در فکر خدا بودم و نعمتهای بیپایانش به ما بندگان بد و ناسپاس و بیلیاقت به یاد صحبت داداش مهدی افتادم که گفته بود خدا که اینهمه نعمت به ما داده، خوب نعمت شهادت هم بدهد و با حالات خودم مقایسه کردم و گفتم که مگر خدا نگفته «وجاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» پس خداوند به من هم که اینهمه نعمت داده، چطور موقع عملیات برای خودش ممکن است به ما قدرت جسمی و روحی ندهد؟ و یکباره با این نتیجه احساس گرما در بدنم کردم و از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم و دیدم خدا مَثَل سخنش را که گفته به این آدم «املاء قلبک غنا» «ای پسر آدم! پر می کنم قلبت را از بینیازی از مردم» برای من که دلم را تنها به خودش خوش کرده.
خدایا! خیلی ممنونتیم که اینهمه به ما نظر داری. من که هیچ جواب نعمتهایت را با سپاس از خودت ندادم، تو چقدر خوب و با کَرَمی! خدایا! خجالت از تو میکشیم!
خدایا! قربانت.
شهرک شهید باهنر باختران
برزی
۶۶/۸/۳۰